MATNE MOREDE NAZAR خدا بود...

اهل شب

خدا بود...

 

اینکه دیروز باران می بارید یا نمی بارید،اینکه دیروز باد می وزید یا نمی وزید،اینکه دیروز شنبه بود یا جمعه،فرقی نمی کند،دیروز خدا اینجا بود،مهم این است.

وقتی که اشکهایم مثل شرشر باران می پاشید کف دستهایم ؛فرقی نداشت که تو باشی یا نباشی،مهم این بود که خدا مثل مه که آرام مینشیند روی شانه های کوه،با من بود،مهم این است.

وقتی دلم را میان آرزو ها و هوس ها به حراج گذاشته بودم،آرزو می کردم که نگاه تو به اندازه ی تمام شبهای تنهایی من طول بکشد.و تنها نگاه تو تعبیر رویا های خاموشم بود.

اما دیشب وقتی خودم را سپردم به "الا بذکرالله تطمئن القلوب"دیگر این خدا بود که در پس افکارم دفتر بارانی زندگی ام را ورق زد.......


[ دو شنبهبرچسب:خدا بود,,, ] [ 5 بعد از ظهر ] [ sadegh ] [ ]